بهراد فندق کوچولوبهراد فندق کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

بهراد کوچولو

16ماهه شدن پسرم +سفر به مشهد مقدس+راه افتادن بهراد+رویش دندانها....

سلام پسرک ملوس مامان 16 ماهگیت مبارک باشه ملوسک من این بار خیلی دیر اومدم تو وبلاگت بنویسم . چند وقتی هست که متنها رو نوشتم ولی منتظر عکسها بودم که بابا از گوشیش بهم بده که یا وقت نمیشد یا اینکه یادش میرفت. بالاخره امام رضا بعد از کلی انتظار ما رو هم طلبوند و 7 خرداد ماه (دقیقا" شب 16 ماهه شدنت)با قطار راهی مشهد شدیم. دو سه روز قبل سفر خونه مامان سیمین شما قدمهای کوچولوت رو برداشتی و به تنهایی فاصله بین من و مامان سیمین رو طی کردی و آنچنان ذوق میکردی که نگو. بعد هم کلی تو خونه با بابایی تمرین کردیم و یه جورایی ترست کمتر شده بود. من هم که این چند وقت تمام فکرم راه رفتن تو گل پسر بود کلی خوشحال شدم. حالا برگردیم سراغ س...
15 خرداد 1394

15ماهگی بهراد با تاخیر+تولد بهزادم و روز پدر

سلام به روی ماه پسر گلم 15ماهگیت مبارک عشق مامان ببخشید دیر اومدم آخه اصلا" وقت نمیکنم بیام پای کامپیوتر. عزیز دلم دیگه تقریبا" هر چیزی رو که بهت میگیم تکرار میکنی اونم با زبون خودت. شیرین زبون مامان بهت میگم طوطی. فدای صحبت کردنت بشم الهی. اگر هم نتونی کلمه رو بگی یه جوری آهنگش و میگی و بهمون میفهمونی. از کلمه های جدیدت برات بگم: برگ= بررر ماه= ماه دایی= دای بابا امیر (بابای خودم) = امی نی نی= نانای (با یه لحن خوشگل میگیش) بادکنک= بادکککن باد= باد امسال روز پدر و تولد بابا با فاصله یک روز بود و واسه همین یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم به صرف کیک و عکس و کادو. شب هم ما...
19 ارديبهشت 1394

سرماخوردگی بد...........

سلام ملوسک مامان قربونت برم که چند روزه سرماخوردی . اونم چه سرماخوردگیه بد و سختی. فکر کنم از خودم گرفته باشی ٰ؛معذرت میخوام مامان که باعث شدم مریض بشی. از شنبه شب کمی تو خواب سرفه میکردی و یکشنبه صبح دیدم تب کردی و سرفه هات بیشتر شدن.ظهر با مامان سیمین بردیمت دکتر که گفت سرماخوردی و دارو داد. حالت هی بدتر و بدتر میشد..... دو شب همش تب داشتی و مامان بمیره که تو خوابت ناله میکردی.... یه سرفه هایی میکنی که دلم برات کبابه تمام شب تا صبح بالا سرت بیدار بودم. بابایی هم خیلی ناراحت بود و مدام دمای بدنت و چک میکرد و دستمال خیس میزاشت روی بدنت. شب اول از شدت سرفه دو بار بالا آوردی.... فقط خدا میدونه چی به من گذشت..... بهرا...
3 ارديبهشت 1394

روز مادر+رفتن پیش دکتر برای چکاپ بهرادم

سلام زندگیم...............................خوبی نفسم پسر ناز مامان چطوره؟ این روزها انقدر دلبر شدی که نگو. یه کارهایی میکنی که مامان و بابا میخوان قورتت بدن.  مثلا" وقتی میگم بهراد بوس پرت بکن صدای پوس و درمیاری و دستت و میزاری روی لبت. یا میری شلوار و جورابت و میاری و انقدر میگی ددٰ ددٰ که ببرمت بیرون....وای از بغل گرفتنت بگم انقدر ناز و محکم بغلمون میکنی که نگو. دستت و حلقه میکنی گردنمون و خودت و میچسبونی بهمون که میخوایم فدات بشیم عشق بینظیره مامان و بابا. واسه یکسالگیت که رفتیم مرکز بهداشت گفتن یه آزمایش ادرار همه بچه های این سنی باید بدن و وقتی رفتیم پیش دکترت آزمایشت رو نوشت ولی هنوز موفق نشدیم نمونه ادر...
28 فروردين 1394

چهارده ماهگی بهراد+شیرین زبونیهاش+اولین مسافرت

سلام بهراد عزیزم سال نو مبارک عشقققققم این اولین پست سال 1394هست که برات مینویسم. الان ساعت 6 عصر 15 فروردینه و شما بعد از کلی بازیگوشی خوابیدی. خدارو شکر تعطیلات خیلی خوب بود و خوش گذشت. لحظه تحویل سال خواب بودی واسه همین سفره هفت سین رو روی زمین چیدم و بعد هم چون دیر وقت بود و خسته بودم گذاشتم بمونه و فردا صبح بچینمش روی میز. صبح بعد از عید دیدنی با بابا و مامان اولین کاری که کردی ظرف سنجد رو ریختی زمین و چند تا شیرینی خرد کردی روی زمین. سریع سفره رو جمع کردم و گذاشتم روی میز. بابا بهزاد به شما عیدی پول داد و برای من هم یه گوشی موبایل خرید(آخه گوشی مامانی خیلی داغون شده بود) دست بابایی درد نکنه. روز اول فروردین رفتیم ...
15 فروردين 1394

عشق مامانش

سلام پسر کوچولوی مامان خوبی عشششششششششقم مامان این روزها یه عاااااااااااااااالمه کار داره و شما نمیزاری که انجامشون بدم. اگه بیدار باشی و من گردگیری بکنم پشت سر من میای و خراب کاری میکنی. من کشو مرتب میکنم و شما تند تند لباسها رو درمیاری. واسه همین وقتی خوابی تندی گردگیریهام رو میکنم ولی هنوز خیلی کار دارم. تازه شیرینی هم درست نکردم. عصر ها هم اگه هوا خوب باشه با کالسکه میریم بیرون واسه خرید کردن. قربونت برم خیلی زیاد ددیی شدی. صبح ها میری انقدر میزنی به در تا ببرمت بیرون یا کفشهاتو میگیری دستت که یعنی بپوشم بریم.  بعد از تولدت عاشق باب اسفنجی شدی تقریبا" هر شب گاهی هم ظهر ها یه کارتون باب اسفنجی میبینی و ...
20 اسفند 1393

13ماهگی بهرادم

سلام زندگی مامان 13 ماهگیت مبارک عزیز دلم  این روزها خیلی کنجکاوتر و شیطونتر شدی فدات بشم الهی. وقتی داری چیزی میخوری بهم آویزون میشی و بلند میشی بعد دستت رو میگیری به مبل و میری دوری میزنی و برمیگردی منم دیگه دنبالت نمیام چون تو رفتن محتاط تر شدی. نگاهت میکنم که جای خطرناک نری. همچنان تمرین راه رفتن میکنیم و شما بلدی ها ولی انگار باورت نشده و هنوز جایی رو میگیری و راه میری. همچنان گیر میدی به هر چی در تو خونه هست از درحموم گرفته تا دستشویی و... تا بازشون نکنم هم ول کن نیستی.  علاقه پیدا کردی به جارو برقی و تو روز گیر میدی چند بار روشنش بکنم. وقتی هم خاموش باشه صداش رو یه طور نازی درمیاری که نگو با ...
8 اسفند 1393

بهراد در مسابقه

سلام خاله های مهربون بهراد جون توی مسابقه کودک خوشتیپ من در نی نی سایت شرکت کرده خوشحال میشم بهش رای بدید http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015021713470889987   ...
28 بهمن 1393

روزمرگی های پسرم

سسسسسسسسسسسسسسلام فرشته کوچولوی من این روزها از صبح تا شب دنبالتم و چشم ازت برنمیدارم تو هم با اون پاهای کوچولوت به همه جا سرک میکشی. خیلی ترست ریخته و شجاع تر قدم برمیداری ولی هنوز یه جا رو کمک میگیری. تو روز چند بار من رو میکشونی سمت کمدت و میگی که درش و باز بکنم بعد تا جایی که قدت برسه هر چی باشه میریزی زمین و این کار و بارها و بارها انجام میدی. میری در حموم وایمیسی و محکم میزنی به در که بازش بکنم و بعد میریم داخل و چرخی میزنیم . در جاکفشی و باز میکنی و هر چی میگم این کثیفه گوش نمیکنی و محکم درش و میزنی به هم. انقدر بانمک دستت و میگیری به کامیونت و باهاش راه میری که من و بابایی میخوایم بخوریمت . همچنان بی علاقه به اسباب ب...
27 بهمن 1393