دو ماهگی بهراد جونم
سلام عزیز دل مامانی. با یک روز تاخیر دو ماهگیت مبارک باشه . وای که چقدر زود گذشت این دو ماه انگار دیروز بود که با بابایی رفتیم بیمارستان و خدا یه پسر کوچولوی ناز بهمون داد. دیروز وقت نکردم بیام تو وبلاگت بنویسم آخه رفته بودیم خونه خاله که جهیزیه اش رو بچینیم. تو هم دیروز اولش خو ب بودی ولی بعد همش باید یکی میگرفتدبغل چون یا نق میزدی یا گریه میکردی. تا ساعت 8 شب اونجا بودیم و کلی خونه خاله رو خوشگل کردیم بعد اومدیم خونه مشغول شام درست کردن شدم بعد هم که دوباره نق زدنت شروع شد. شب از خستگی داشتم هلاک میشدم بهت شیر دادم و بابا رو صدا زدم که بیاد بغلت بکنه و آروغت رو بگیره و خودم بیهوش شدم. امروز ساعت 10 صبح با...
نویسنده :
شیوا مامان بهراد
14:14