بهراد فندق کوچولوبهراد فندق کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

بهراد کوچولو

بهرادم18ماهه شد+ رویش سیزدهمین دندان....

1394/5/13 16:00
468 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهراد عزیزم niniweblog.com

این روزها همش به تو خیره میشم و غرق میشم تو دنیای بچگیت..... که چقدر پاک و زلالی....گاهی انقدر زیبا تو دنیای خودت بازی میکنی و صداهای مختلف درمیاری که فقط دوست دارم تو رو نگاه بکنم و پا به پات تو این دنیای رنگارنگت بیام.....140

کاش میشد زمان رو نگه داشت..... همش به خودم میگم شیوا قدر این لحظه های خوب و زیبا رو بدون که داره به سرعت میگذره.... انگار دیروز بود که به دنیا اومدی و حالا18 ماه از اون روزهای خوب میگذره و تو داری بزرگ و بزرگتر میشی و من فقط خدا رو شکر میکنم......niniweblog.com

مثل همه شبهایی که فرداش میخواستی واکسن بزنی تا صبح از استرس و فکر و خیال خوابم نبرد. صبح بابا یه سر رفت سر کار و واسه 9:30 اومد دنبالمون. ساعت 8 صبح هم بهت قطره استامینوفن دادم. خودم که از استرس صبحانه نخوردم و برای شما تخم مرغ درست کردم که تو راه خوردی. مامان سیمین زودتر از ما رسیده بود مرکز بهداشت..

دو سه نفری جلومون بودن و بعد نوبت ما شد. قد و وزنت خدا رو شکر خوب بود و بعد رفتیم اتاق واکسیناسیون.

اول قطره فلج اطفال خوردی و بعد تا دکتر بیاد و واکسن بزنه مامان سیمین کلی باهات بازی کرد و شما هم کلی خندیدی . اول واکسن پات رو زد و کلی گریه کردی بعد بغلت کردم و گفت بشینم رو صندلی. کمی آروم شده بودی که با واکسن دستت دوباره گریه کردی. مامان سیمین سریع بغلت کرد و از اتاق رفتید بیرون. 

نزدیکای ظهر بود که خواستی راه بری و پات درد میکرد و به زبون بی زبونی بهم میگفتی که دردمیکنه و نمیتونستی راه بریniniweblog.com. هر چهار ساعت بهت قطره دادم. اصلا نمیزاشتی دست به پات بزنم. تو مرکز بهداشت بهم گفتن روز اول کمپرس سرد بزار ولی اصلا" نمیزاشتی. همش تو بغلم بودی و بی جون بودی. عصر بردمت پارک و کمی تاب بازی کردی تا حواست پرت بشه. بعد که اومدیم خونه شیر خوردی و خوابیدی. مدام چکت میکردم که تب نکنی. یه ساعتی خواب بودی اومدم سری بهت بزنم دیدم داغی دمای بدنت و گرفتم دیدم39 درجه شدهniniweblog.com

انقدر هول کرده بودم سریع بردمت تو حموم و آب زدم به دست و پاهات. کمی خنک شدی. ولی پات خیلی درد میکرد. از این ناراحت بودم که با دستهای خودم بردمت واکسن برات زدم و حالا بی جون تو بغلم بودی.niniweblog.comاشتهات کمتر شده بود. کمی شام خوردی و بعد رفتیم خونه مامان سیمین. بابا هم رفت شیاف گرفت و ساعت 2 شب که نوبت دادن قطره بود برات شیاف گذاشتم ولی تا صبح بدنت داغ بود و مدام با دستمال خیس پاشویه میکردم. مامان سیمین هم طفلی همش پیش ما بود. تا صبح می می خوردی و فقط با می می میخوابیدی.

صبح که بیدار شدی تبت قطع شده بود و فقط پات داغ بود.... صبح هم شیاف گذاشتم. تا عصر خوب بودی ولی دوباره کمی تب کردی و پات درد میکرد. بهت قطره دادم که بهتر شدی...

فدات بشم دیگه واکسنهات تموم شد تا ایشالا 6 سالگی.niniweblog.com

راستی دندون سیزدهم هم 7تیرماه دراومد(دندون نیش سمت چپ بالا)niniweblog.com

فعلا" سیم دوربین گم شده و گوشی مامان هم به کامپیوتر وصل نمیشه. به محض اینکه درست شد عکسهای نازت رو میزارم.

 

پسندها (5)

نظرات (2)

شادمهر کوچولو
1 شهریور 94 16:20
18 ماهگیت مباااااااااارک بهراد جوووووون سیزدهمین دندونت هم مبااااااارک همیشه شاد باشی دوست جوووونم
شیوا مامان بهراد
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون. شادمهر جون رو ببوس
مامان سونیا
24 شهریور 94 20:47
سلام خوشگل خاله ماهگرد ومرواریدای قشنگت مبارک انشالله به سلامتی
شیوا مامان بهراد
پاسخ
سلام خاله جون. مرسی عزیزم صدرا جون رو ببوس