اولین پست سال 95 و کلی خبر........
سلام بهراد جونم............خوبی عشق کوچولوی من..............
میدونم دارم دیر به دیر میام تو وبلاگت ولی آخه فدات بشم تو همه لحظه های من و پر کردی دیگه وقتی نمیمونه که......
اول از همه بگم 2 اسفند ماه94 با می می خداحافظی کردی.....
اون روز صبح که بیدار شدم رفتم چسب زدم به سینه هام. بعد از صبحانه وقتی سراغ می می رو گرفتی گفتم می می اوف شده و بعد خودت زدی بالا و دیدی.هیچ وقت قیافت یادم نمیره یهو نگران شدی و گفتی اوف شده!! گفتم آره دیگه تو بزرگ شدی می می مال نی نی کوچولوهاست...... تا شب با بیرون رفتن و خوراکی های رنگاورنگ سرت و گرم کردم.شب که اومدی بخوابی می می میخواستی و گریه میکردی. منم سینه هام پر شده بود از شیر ولی نمیتونستم بهت شیر بدم. انقدر لالایی خوندم و قصه تعریف کردم تا خوابت برد.... ساعت 6 صبح که بیدار شدی و می می میخواستی آخرین بار بهت دادم و زود خوابت برد و دیگه تمام شد.دو سه روز نق میزدی و مدام میومدی می می رو نگاه میکردی و میرفتی..... اونقدر ها که فکر میکردم سخت نبود......
عید امسال مسافرت نرفتیم چون هوا خیلی سرد و بارونی بود. کلی مهمونی رفتیم و خوش گذروندیم......
24 فروردین95 دومین دندون کرسی بالا سمت راست نیش زد.البته خیلی درد داشتی و مدام دستم و میگرفتی که دندونت رو فشار بدم و میگفتی مامان درد....
مامان جونم چند وقته خیلی لجباز شدی....هرکاری مطابق میلت نباشه انجام نمیدی.....
خدایا کمکم بکن بتونم بهرادت رو خوب تربیت بکنم.......اول از همه کمک بکن خودم خوب باشم...باهاش لجبازی نکنم....عصبانی نشم......
حرف زدنت خیلی خیلی خوب شده خدا رو شکر..... عاشق کتاب خوندن و قصه هستی درست مثل کوچولویهات....
دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد.....
خیلی زیاد عاشقتم بهراد جونم