روز پر استرس...
فندق مامان دیروز حسابی ترسوندیم. دیروز نوبت دکترم بود. صدای قلب نازت رو یه بار دیگه شنیدم قربونت بره مامانی.
بعد به خاطر افزایش ترشحاتم معاینه ام کرد و گفت کمی دهانه رحمت شل شده و شاید زایمان زودرس بگیری وای که چقدر ترسیده بودم کلی آمپول و قرص برام نوشت. گفت باید استراحت بکنی.
تا برگشتم خونه کلی گریه کردم طفلی بابایی هم نگران بود. به مامان سیمین(مامان خودم) هم گفتم سراسیمه اومد خونه ولی همه دلداریم میدادن. مامانم آمپولهام رو زد و گفت اصلا کار نکن از بابایی هم قول گرفت که حالا که اینجا راحت تره و خونه ما نمیاد همه کارها رو خودت انجام بده.
بابا بهزادت دیگه نمیزاره هیچ کاری بکنم همه کارها رو خودش انجام میده. بهزاد عزیزم خیلی دوستت دارم.
دیشب که شب 28 صفر بود کلی دعا کردم و نذر کردم. دوستان التماس دعا.
خدایا توکلم همیشه یه خودت بوده راضی ام به رضای خودت.