روزمرگی های پسرم
سسسسسسسسسسسسسسلام فرشته کوچولوی من
این روزها از صبح تا شب دنبالتم و چشم ازت برنمیدارم تو هم با اون پاهای کوچولوت به همه جا سرک میکشی. خیلی ترست ریخته و شجاع تر قدم برمیداری ولی هنوز یه جا رو کمک میگیری.
تو روز چند بار من رو میکشونی سمت کمدت و میگی که درش و باز بکنم بعد تا جایی که قدت برسه هر چی باشه میریزی زمین و این کار و بارها و بارها انجام میدی. میری در حموم وایمیسی و محکم میزنی به در که بازش بکنم و بعد میریم داخل و چرخی میزنیم. در جاکفشی و باز میکنی و هر چی میگم این کثیفه گوش نمیکنی و محکم درش و میزنی به هم.
انقدر بانمک دستت و میگیری به کامیونت و باهاش راه میری که من و بابایی میخوایم بخوریمت. همچنان بی علاقه به اسباب بازیهات هستی و کمتر باهاشون بازی میکنی.
8روز که از واکسنت گذشت کسل شدی و تو صورتت کمی دونه زدی که مرکز بهداشت گفت چیزی نیست و مربوط به واکسن یکسالگیه. و بی اشششششششششششتها!!! یکی دو روز که فقط شیر میخوردی و خیلی کم غذا. حالا بهتر شدی ولی کلی باید باهات بازی بکنم تا بخوری. وای از دست این غذا خوردن شما نی نی ها که مامانهای بیچاره رو خون به دل میکنید.جدیدا" هم که تا کمی میشینی کنار سفره خودت و آویزون من میکنی و بلند میشی و دیگه هم نمیشینی!! من میخوام کمی تپلی بشی و تمام تلاشم و میکنم ولی .....
برای چکاپ یکسالگیت با تاخیر ده روزه رفتیم پیش دکترت که خدا رو شکر همه چیز خوب بود. در مورد شیر گاو پرسیدم که گفت کمک شیر خودت همون شیر خشک نان رو بهش بده و شیر گاو نده. حالا چی بشه شما تو روز 120 سی سی شیر بخوری وگرنه که درست میکنم و میریزم دور.بسیار علاقه مند به می می شدی خیلی بیشتر از این یک سال که میخوردی....دکتر گفت چون زود اومدی دنیا کمی از همسنهای خودت عقبتر هستی ولی نگران کننده نیست.
از تولدت یکی از ریسه ها رو هنوز به دیوار داریم و تو تا نگاهش میکنی میگی باب یعنی باب اسفنجی. وقتی میگم بهراد بوس بده سرت و میاری پایین تا پیشونیت و بوس بکنم.الهی که من فدات بشم.
چند شب هست که دندونهای کوچولوت رو مسواک میکنم اولش همکاری نمیکردی ولی خدارو شکر بهتر شدی و منم با عشق این کار و میکنم.
بهرادم همه زندگیم نفسم عشقم بینهایت دوستت دارم
خدایا شکرت که تن پسرم سالمه