اول ربیع الاول و آمدن سیسمونی فندقمون
فندق بابا و مامان دیروز بابا بزرگ و مامان بزرگ با خاله ویدا اومدن خونمون و وسایل سیسمونیت رو آوردن. مامان بزرگ منتظر بود ماه صفر تموم بشه. دیگه چه روزی بهتر از اول ماه ربیع الاول. فدای لباسهای کوچولوت برم. کلی عکس انداختیم و ذوق تک تکشون رو کردیم. وای بابایی که دیگه نگو تا شب همش میرفت نگاهشون میکرد.(البته خودم بد تر از اون بودم) ایشالا بچینیمشون بعد عکس میگیرم . فندق مامان امروز خیلی شیطون شدی ها کلی مامان رو لگدبارون میکنی. ظهر برات لالایی خوندم تا بزاری بخوابم آخه دیشب زیاد نخوابیدم. این روزها یا زیاد گرسنه میشم یا موقع خواب مثل تابستون که خیلی کوچولو بودی خیس عرق میشم از گرما. خدایا به خاطر پسرمون و لگدهاش که به...
نویسنده :
شیوا مامان بهراد
17:38