چهارشنبه سوری با بهراد
سلام بهرادم.
من و بابایی خیلی خیلی خدا رو شکر میکنیم که سال جدید شما پای سفره هفت سین ما هستی.
بهرادم بابایی سرما خورده شدید .دیروز ما با هم رفتیم خونه بابا بزرگ بابایی هم موند خونه استراحت بکنه. شب به بابایی گفتم بیاد تا با هم چهارشنبه سوری رو جشن بگیریم که گفت حالم خوب نیست. ما هم با خاله و دایی و بابا امیر و مامان سیمین رفتیم تو حیاط و یه آتیش بزرگ درست کردیم و کلی از رو آتیش پریدیم.
من همه حواسم پیش بهزادم بود که تنها تو خونه مونده با حال مریض.
قربونت برم اولین چهارشنبه سوریت مبارک باشه ایشالا سالهای سال با هم این روز رو جشن بگیریم و بابایی هم مریض نباشه.
دیروز صبح نوبت آرایشگاه داشتم تو رو کامل سیر کردم و خوابوندمت و گذاشتمت پیش مامان سیمین و رفتم ولی یک ساعت نشده بود که مامانم زنگ زد که بیدار شدی و شیر میخوای منم وسط کارم بودم و کلی استرس گرفتم. تا برسم خونه نیم ساعت گذشته بود بمیرم الهی که انقدر گرسنه موندی.
خاله میگفت فقط تو بغلمون آروم بودی و اون مدت همش تو بغلشون بودی تا من برسم.
صبح میخواستم برات شیر بدوشم ولی گفتم بیدار نمیشی.
عسلکم باز هم معذرت قول میدم اینبار جایی خواستم برم برات شیر بزارم.