این چند وقت....
سلام بهراد جونم الان که دارم برات مینویسم شما خوابیدی توی تختت. مامانی فدات بشه الهی.
42روزگیت بردیمت دکتر که گفت خدا رو شکر همه چیز خوبه. وزنت شده بود 3700 عزیزم ماشالا داری هر روز بزرگ و بزرگتر میشی.
بهراد نازم وقتی میخوای شیر بخوری کلی با می می بازی میکنی بعضی وقتها انقدر طول میکشه که هم خودت خسته میشی و گریه ات میگیره هم کمر و گردن مامانی درد میاد.
واسه یک ماهگیت بابایی برات خرسpoohخرید جدیدا" کلی بهش نگاه میکنی و باهاش با زبون خودت تعریف میکنی. فدات بشه مامان
همش دوست داری بهت توجه بکنیم و باهات حرف بزنیم و بازی بکنیم تا میزارمت تو تخت و میرم کاری انجام بدم شروع میکنی به نق نق کردن.
از بابا بهزاد برات بگم که صبح که میخواد بره کلی میاد پیشت و باهات بازی میکنه وبه قول خودش شارژ میشه و میره سر کار. بابا بهزادت خیلی دوستت داره. نمیدونی تا الان چند تا عکس تو حالتهای مختلف ازت گرفته . وقتی سر حال هستی انقدر خیره میشی به بابایی که نگو کلی براش دلبری میکنی و بابایی هم میخواد فدات بشه.کلی از حالا داره باهات تمرین میکنه که بگی بابا
هر وقت شیر میخوری کلی خدا رو شکر میکنم به خاطر این حس قشنگ مادر بودن
خدایا خودت کمک بکن همه خانمهایی که صلاح میدونی به این حس قشنگ برسن.