دو ماهگی بهراد جونم
سلام عزیز دل مامانی.
با یک روز تاخیر دو ماهگیت مبارک باشه.
وای که چقدر زود گذشت این دو ماه انگار دیروز بود که با بابایی رفتیم بیمارستان و خدا یه پسر کوچولوی ناز بهمون داد.
دیروز وقت نکردم بیام تو وبلاگت بنویسم آخه رفته بودیم خونه خاله که جهیزیه اش رو بچینیم. تو هم دیروز اولش خوب بودی ولی بعد همش باید یکی میگرفتدبغل چون یا نق میزدی یا گریه میکردی.
تا ساعت 8 شب اونجا بودیم و کلی خونه خاله رو خوشگل کردیم بعد اومدیم خونه مشغول شام درست کردن شدم بعد هم که دوباره نق زدنت شروع شد. شب از خستگی داشتم هلاک میشدم بهت شیر دادم و بابا رو صدا زدم که بیاد بغلت بکنه و آروغت رو بگیره و خودم بیهوش شدم.
امروز ساعت 10 صبح با بابا بهزاد رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن و قد و وزن ماهیانه.
خانمی که وزنت کرد گفت فقط شیر خودت رو بهش میدی گفتم آره گفت ماشالا خوب وزن گرفته منم تو دلم کلی دعا خوندم و ماشالا گفتم که خدا نکرده چشمت نزنه.
وزنت شده4700 کیلو گرم ولی قدت رو وقتی داشت اندازه میگرفت حواسم نبود حالا دفعه بعد از تو پرونده ات نگاه میکنم.
بعد رفتیم اتاق واکسیناسیون خانم دکتر کلی در مورد علائم و نشونه های واکسن و کارهایی که بعد از واکسن باید بکنم برام توضیح داد بعد خوابوندمت روی تخت اول بهت قطره فلج اطفال داد بعد اولین واکسن رو زد پای راستت که کلی گریه کردی. مامان بمیره برات بهرادم. بابایی کلی ساکتت کرد بعد نوبت به پای چپت رسید دوباره صدای گریه ات رفت به آسمون. واسه اولین بار اشکهای چشمات رو دیدم الهی من قربون چشمهای اشکی پسرم برم.خانم دکتر گفت واکسن پای چپت بیشتر درد داره و ممکنه سفت بشه یا قرمز بشه.
وقتی اومدیم خونه بهت قطره استامینوفن دادیم. پای چپت رو میگیری بالا که دردت نیاد.
الان که دارم برات مینویسم خوابیدی ولی پای چپت رو که تو خواب تکون میدی گریه ات میگیره.
بهرادم خیلی دوستت داریم خدایا شکرت.