یه روز بد....
بهراد نازم به خاطر واکسنی که زدی یه روز کامل بیقرار بودی و مدام تب میکردی.
با بابا بهزاد تبت رو هر لحظه چک میکردیم که بالا نره. شب که بیدار شدی شیر بخوری بدنت داغ داغ بود با دماسنج تبت رو گرفتم نزدیک38 بودسریع بابا رو بیدار کردم تا دستمال خیس بیاره بزارم روی پیشونیت. وای که چه روز بدی بود.
ایشالا همیشه سالم باشی و هیچ وقت ناراحت و بیقرار نبینمت.
این چند وقت چند تا کار جدید یاد گرفتی:
بعد از سال تحویل بابایی داشت باهات بازی میکرد که یهو براش خندیدی وای چقدر ذوق کردیم.
29اسفند اولین جموم رو با بابایی و مامانی تجربه کردی آخه تا قبل از اون مامان سیمین میبردت حموم. چقدر تو حموم ترسیدم ولی به بابا بهزاد چیزی نمیگفتم. بابا آب میریخت و من میشستمت کلی هم برات شعر خوند.
خدایا کمکمون بکن بهراد رو خوب تربیت بکنیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی