سیزده بدر با بهراد
عشقم سلام
اول قرار بود سیزده بدر بیرون نریم آخه هوا کمی سرد بود و ابری. ولی بعد تصمیم گرفتیم که بریم. کلی لباس برات پوشیدم و چند تا هم پتو برداشتم و بعد بابا امیر اومد دنبالمون و رفتیم. شکمت از صبح کار نکرده بود تا جا پیدا بکنیم برای نشستن تو هم مشغول بودی....
بابایی با بابا امیر رفتن چادر رو برپا کردن ما هم تو ماشین منتظر بودیم. یکدفعه دیدم دستم یه کم مرطوب شد دیدم بلللللللللللللللللللللللللللللللله خراب کاری کردی تا کمرت. تو این دو ماه انقدر کارخرابی نکرده بودی.
رفتیم تو چادر حالا من مونده بودم تو این هوای سرد چطور لباسهات رو عوض بکنم. مامانم سریع دست به کار شد و اول تمیزت کردیم و بعد سریع لباسهات رو عوض کردیم. بعد پیچیدمت توی چند تا پتو. ولی همش نگران بودم که خدا نکرده سرما نخورده باشی.
ساعت 4 عصر هم بارون و رگبار شدیدی شروع کرد به باریدن و اول منتظر شدیم که بارون بند بیاد بعد برگردیم خونه ولی دیدیم داره هر لحظه شدیدتر میشه ولی جای ما خوب بود توی چادر. سریع رفتیم توی ماشین برگشتیم خونه.
خدارو شکر خیلی خوش گذشت .