روزهای خوب با بهرادم
سلام عششششششششششششششق مامان
فدات بشم که داری روز به روز عاقلتر و باهوشتر میشی.
کتاب قصه که برات میخونم کلی ذوق میکنی و دست و پاهای کوچولوت رو تند تند تکون میدی و با زبون خودت باهاشون تعریف میکنی. این کتابها رو وقتی تو دلم بودی هم برات میخوندم.
داری تلاش میکنی که غلت بزنی . فعلا فقط تا نصفه میری بعد انگار بترسی دوباره برمیگردی سر جای اولت.
بهراد نازم اسباب بازی که نشونت میدم سعی میکنی با دستهای کوچیکت بگیریشون ولی هنوز نمیتونی.
دیروز مامان محبوبه(مامان بابا) از کاشان سوغاتی یه عروسک بادی آورده بود. تا نشونت داد زدی زیر گریه
قربونت برم غریبی کردی یا شایدم ترسیدی از عروسکه.
عمه جون هم بالاخره کتابهایی رو که از نمایشگاه کتاب گفته بودم واست بگیره رو دیروز آورد. خیلی کتابهای خوبی هستن. تو خیلی ذوقشون رو میکنی.
یه سری هم کتاب از اینترنت سفارش دادم که هنوز به دستم نرسیده.
جدیدا زبونت رو میزنی به لثه پایین دهنت و آب دهنت میاد بیرون. مامانم میگه داری آماده میشی واسه دندون درآوردن. انقدر هم صدای خوشگل میدی وقتی این کار رو میکنی که من و بابا کلی کیف میکنیم.
اینها همون کتابهایی هستن که عمه جون زحمت کشیدن.
این همون عروسک که ازش ترسیدی