یه پست طولانی.....
سلام عسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلکم
این دو روز حسابی سرمون شلوغ بود.
دیروز تولد عشقم بهزاد بود.
بهزاد عزیزم تولدت مبارک ایشالا صد سال سایه ات بالای سر من و بهراد باشه.
من چون نمیتونستم با تو برم بیرون واسه بابایی کادو بخریم از ماهواره یه چیزی دیدم و خرید کردم ولی الان بعد 3روز به دستمون نرسیده!!!!!
دیروز صبح پسر خوبی بودی و خوب خوابیدی منم تا تو خواب بودی کیک درست کردم برای بابایی. بابا بهزاد ظهر که اومد کلی خوشحال شد.
ظهر خیلی خسته بودم تو هم همش نق میزدی و فقط میخواستی شیر بخوری. به زور یه چرت کوچولو زدم . بهت شیر دادم که بالاخره ساعت 5 که دیگه خسته شدی و خوابیدی منم بلند شدم به کارهام رسیدم.شب بابا دعوت داشت جشن از طرف شرکتشون ما هم موندیم خونه که من به کارهای فردا که مهمون داریم برسم.
بهراد عزیزم چند وقته شبها که بیدار میشم بهت شیر بدم کمرم مثل چوب خشکه فکر میکنم الانه که بشکنه فکر کنم به خاطر بد نشستن خودم باشه موقعی که بهت شیر میدم.صبح که بیدار شدی و شیر میخواستی گفتم دراز بکشم و بهت شیر بدم ببینم میتونی بخوری آخه وقتی یک ماهت بود امتحان کردم نتونستی. ولی این بار دیدم که بعلهههههههههههههههههههه پسرم دیگه بزرگ شده و میتونه . روش خوبی بود واسه موقعی که خیلی خسته ام.
امروز ظهر هم که مهمون داشتیم بابا بهزاد خدا خیرش بده یا ظرف کمکم میشست یا تو رو نگه میداشت تا من به کارهام برسم.
گلم وقتی شیر میخوری سرت انقدر عرق میکنه که دستم خیس میشه.
الان داری نق شیر و خواب میزنی چون از ساعت 4 بیداری!!!!!!
برم به بهرادم برسم