چهارماهگی بهرادم
بهرادم چهارماهگیت مبارک
چهارماهگیت مبارک عزیزدلم.
قربونت برم الهی که تمام لحظه لحظه این چهارماه واسه من و بابایی کلی خاطرات قشنگ به جا گذاشتی.قربونت برم که زندگی زیبامون با وجود تو یه زیبایی دیگه پیدا کرده.
از چند روز قبل واسه واکسن چهارماهگیت استرس گرفته بودم. امروز صبح که دیگه دلم شور میزد و نگران بودم که نکنه مثل واکسن دوماهگیت تب بکنی و اذیت بشی. واسه همین ساعت 8 بهت قطره استامینوفن دادم و واسه ساعت 9 صبح بود که رفتیم مرکز بهداشت. قد و وزنت رو گرفت که خدا رو شکر خیلی خوب بود. وزنت 6300 بود و قد58.5
بعد رفتیم اتاق واکسیناسیون اول قطره فلج اطفال خوردی و بعد هم واکسنت رو زد. گریه کردی و منم سریع گرفتمت بغل و بوست کردم آروم شدی.
به خاطر استامینوفنی که خوردی امروز خیلی آروم بودی و مظلوم شده بودی
خدا رو شکر تب نکردی فقط الان کمی بدنت گرمه.تا ساعت 8 شب هر چهارساعت قطره خوردی ولی دیگه الان خوابی که ساعت12 هم بهت قطره بدم.از مامانم پرسیدم گفت اشکال نداره و بیدارت نکنم.
خدایا خیلی خیلی خیلی شکرت
مامان شیوا بعدا" نوشت: بهرادمون شب ساعت 2:30 کمی تب کرد ولی نه به شدت دو ماهگی. ولی مامان باز هول کرد و گریه کرد و دوباره بابا بهزاد بود که با خونسردی پاشویه کرد و دستمال خیس گذاشت روی سرت. من فقط صلوات میفرستادم و بهت شیر میدادم.