آتلیه رفتن بهراد
سلام جیگر مامان
خوبی عشقم
بالاخرررررررررررررررره رفتیم آتلیه.
دوشنبه با یه ساک لباس با بابا بهزاد راهی آتلیه شدیم. نوبتمون ساعت6 عصر بود ولی شما اون روز در خواب ناز بودی و واسه همین زنگ زدم و گفتم دیرتر میایم. چند روز پیش که نوبت گرفتم بهم گفتن که فقط دو دست لباس بیارم و خود آتلیه لباس و چیزهای دیگه هم داره و شما چیزی نیارید(آخه آتلیه تخصصی کودک و نوزاد بود)
خلاصه که رسیدیم آتلیه و شما رو آماده کردم و چون هنوز کامل نمیتونی بشینی کلی اطرافت پشتی های کوچولو میزاشت تا نیفتی. حالا بابایی هر چی شما رو صدا میکرد که بخندی انگار نه انگار.
تو یک ساعت و نیم که آتلیه بودیم بابا هرچی شکلک و صدا و ... بلد بود درآورد تا شما کمی بخندی.
جالب این بود وقتی از جلوی دوربین میآمدی اینور کلی میخندیدی.
توی یکی از عکسها که لم داده بودی به پشتی یهو خودت اومدی جلو و نشستی . بلند گفتم وای نشست و عکاس کلی همون لحظه عکس انداخت.
خیلی عکسهای قشنگی شدن مامانی حالا ایشالا آماده شدن تو وبلاگت میزارم.
بوسسسسسسسسس واسه پسر ناز خودم.
خدایا خیلی شکرت