بهرادم 11 ماهه شد....
سلامممممممممم عشقم خوبی جیگرممممم
بهرادم یازده ماهگیت مباررررررررررررررررک .
وای یعنی یک ماهه دیگه یک سالت میشه؟؟؟؟؟ پارسال همین موقع ها بود که رفتم دکتر و بهم گفت باید استراحت مطلق باشی وگرنه نی نی زودتر به دنیا میاد چقدر اون روز ناراحت شدم و چقدر همه مخصوصا" بابا و مامان سیمین غصه خوردن. حالا دارم روز به روز بزرگ شدنت رو میبینم و خدا رو واسه هر لحظه با تو بودن شکر میکنم.
از وروجک شدنت بگم که با روروئک به همه جا سرک میکشی و مخصوصا"توآشپزخونه به همه جا میری. میری نزدیک گاز و تو شیشه گاز خودت رو نگاه میکنی و شکلک درمیاری و میخندی.
از وقتی میتونی غذا بخوری ما هم سفره میندازیم زمین. اینجوری یه پارچه بزرگ پهن میکنم زیرت و یه بشقاب غذا میزارم جلوت تو هم با اون دستهای کوچولوت میخوری و کلی هم پخش و پلا میکنی. منم تا مشغولی تند تند غذا میزارم دهنت.چند شب پیش مهمون داشتیم من و شما نشستیم تو آشپزخونه تا راحت بهت غذا بدم.اتفاقی نشستی کنار قابلمه برنج و از تو قابلمه برنج برمیداشتی و میخوردی و کلی هم پخش میکردی کف آشپزخونه انقدر صحنه خنده داری بود که نگو. خاله ویدا کلی فیلم گرفت.دیشب نمیدونم چی شد یادم رفت پارچه رو پهن بکنم زیرت خودم هم آشپزخونه بودم که بابایی صدام زد بیا که همه ماست رو ریخت رو فرش و لباس خودش و من. اومدم این صحنه رو دیدم.
حالا تو هم هی با دستهات بیشتر ماست رو پخش میکردی.
عاشق میوه ایی مخصوصا" لیمو شیرین قاچهای کوچولو میکنم و میزارم تو بشقابت تو هم برمیداری و میزاری دهنت و تفاله لیمو رو میدی بیرون. ولی بعد مستقیم میریم لباس عوض میکنیم.
با کمک مبل ومیز راه میری دیروز هم واسه اولین بار سه قدم برداشتی و رفتی بغل مامان سیمین. قربونت برم که انقدر مامان سیمین رو دوست داری.دقت کردم دیدم اگه مشغول کاری باشی و حواست نباشه هم سرپا وایمیسی هم میتونی راه بری.
از حرف زدنت بگم که بابا و ماما و دد رو که از خیلی وقت پیش میگفتی حالا جدیدا" آب هم اضافه شده. وقتی میخوای در مورد چیزی حرف بزنی بهش اشاره میکنی و بعد دهنت رو یه جوری باد میکنی و یه صدایی درمیاری که واقعا" نمیدونم چجوری بنویسمش. ولی انقدر جدی چند بار این کار رو میکنی و در مورد اون چیز حرف میزنی که میخوام بخورمت.دس دسی و سر سری و بای بای و خوب بلدی. وسایل خونه رو هم میشناسی مثل لامپ و ساعت و .... دست و پاهات هم میشناسی. آخ انقدر قشنگ ناز میکنی که نگو بهت میگم بهراد بابارو ناز بکن دستهات رو میکشی رو صورت بابایی و کلی نازش میکنی.
به هر چیزی که میخوای دست بزنی اول نگاهم میکنی اگه بگم اوفه دست نمیزنی ولی بعضی وقتها من هی میگم بهراد اوفه و شما سمجتر از قبل تلاش میکنی تا دستت رو برسونی. چیزی از دستت بیفته میگی اه و چند بار تکرارش میکنی.
اصلا" با اسباب بازیهات بازی نمیکنی و این شده مشکل من با شما. دیگه وسیله نیست که من برات نیارم تا چند دقیقه ایی سرگرم باشی و بشینی تا من به کارهام برسم(از قابلمه و کفگیر و بطری بگیر تا...)
چند وقت پیش بود کتاب بهت دادم تا سرگرم بشی یهو دیدم کتاب بیچاره رو پرپر کردی.
تو عکس بالا بهراد دقیقا"10 ماه و 6 روزش هست.
دیگه خیلی پست طولانی شد. یه خسته نباشید هم به همه دوستهای گلم که این پست رو هم مثل بقیه پستهای پسرم تا آخر خوندن.
راستی این دکمه ذخیره چکنویس دقیقا" چه کاربردی داره !!!من سومین باره که این پست رو مینویسم.
بهرادم خیلی دوستت دارم.