بهراد جونم یک ساله شد
سلام فرشته آسمونی مامان و بابا
بهرادم تولد یکسالگیتمبارک عزیز دلم
تو این یک سال 6 تا 8 هر ماه من میرفتم تو خاطرات به دنیا اومدنت و این ماه خیلی بیشتر این روزها رو یاد کردم....
امروز همش بغضم میگیره و از خوشحالی محکمتر بغلت میکنم و محکمتر بوست میکنم. خدایا شکرت که من رو لایق مادر شدن دونستی و یکی از فرشته های ناز و معصومت رو به ما دادی. خدایا ..خدایا....
دیشب کلی عکسهای کوچولویت رو دیدم و با هر کدومشون کلی خاطرات برام زنده شدن.
شبها دستم رو از بین نرده های تختت رد میکنم و محکم دستت رو میگیرم و کلی غرق نگاه معصومت میشم و خدا رو شکر میکنم.... تو این یک سال لحظه به لحظه هاش برام شیرین و پر از خاطره بودن و حالا که تو وقتی شیر میخوای میگی می می یا بلیزم و میکشی میفهمم بزرگ شدی... حالا وقتی تشنه میشی میگی آب یعنی پسرم دیگه مردی شده و خودش میتونه تا حدی نیازهاش رو بگه.
بهرادم ..پسر ناز و دوستداشتی خودم بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی دوستت دارم.... الان پر چشمهام اشکه ...اشک شوق... اشک خوشحالی...نمیتونم حسم رو برات بنویسم ولی بدون عاشقتم ....
نفس من و بابایی به نفس تو بنده عزیزکم.... ثانیه ها صبر کنیدتا پسرم و خوب نگاه بکنم ...صبر کنید تا خوب بوی خوش تنش رو استشمام بکنم... آخه از بهشت اومده.... پر از پاکی و مهربونی....بعضی وقتها دوست داری زمان متوقف بشه و امروز از همون روزهاست.....
اولین روز تو بیمارستان
اولین حمومت تو ده روزگی
اولین عید و سفره هفت سین
اولین بارکه سوار کالسکه شدی
اولین بار که فرنی خوردی
اولین بار که تونستی با کمک بشینی
اولین و آخرین پستونک خوردنت
بهراد نازم این پست رو دیشب نوشتم و گذاشتم دقیقا" سر همون ساعتی که به دنیا اومدی تو وبلاگت بزارم و شما ساعت12:21 دقیقه ظهر همزمان با اذان ظهر به دنیا اومدی.
و یک سالگی بهرادم
بهرادم خیلی خیلیییییییییییییییی عاششششششششششششششششششقققققققققققتم