13ماهگی بهرادم
سلام زندگی مامان
13 ماهگیت مبارک عزیز دلم
این روزها خیلی کنجکاوتر و شیطونتر شدی فدات بشم الهی. وقتی داری چیزی میخوری بهم آویزون میشی و بلند میشی بعد دستت رو میگیری به مبل و میری دوری میزنی و برمیگردی منم دیگه دنبالت نمیام چون تو رفتن محتاط تر شدی. نگاهت میکنم که جای خطرناک نری.
همچنان تمرین راه رفتن میکنیم و شما بلدی ها ولی انگار باورت نشده و هنوز جایی رو میگیری و راه میری.
همچنان گیر میدی به هر چی در تو خونه هست از درحموم گرفته تا دستشویی و... تا بازشون نکنم هم ول کن نیستی.
علاقه پیدا کردی به جارو برقی و تو روز گیر میدی چند بار روشنش بکنم. وقتی هم خاموش باشه صداش رو یه طور نازی درمیاری که نگو با بابا میخوایم قورتت بدیم.
30بهمن ماه مامان بزرگ مهربون بابا به رحمت خدا رفت و همگی خیلی ناراحت شدیم. واسه مراسم 5 شنبه با مامان سیمین و بابا امیر راهی ملایر شدیم و عصر برگشتیم . خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اذیت نکردی. بهراد جونم مامان بزرگ بابا خیلی شما رو دوست داشت و شما هم خیلی پیشش راحت بودی. خدا رحمتشون بکنه.
چند روز هم هست مامان سرماخورده و من همش نگرانم که شما از من نگیری . این روزها هم که همش چسبیدی به من و .... تند تند دستهام رو میشورم که خدایی نکرده مریض نشی.
بابا امروز رفت ماموریت تا چهارشنبه و ما هم میریم خونه بابا امیر.
خیلی زیاد دوستت دارم