عشق مامانش
سلام پسر کوچولوی مامان
خوبی عشششششششششقم
مامان این روزها یه عاااااااااااااااالمه کار داره و شما نمیزاری که انجامشون بدم. اگه بیدار باشی و من گردگیری بکنم پشت سر من میای و خراب کاری میکنی. من کشو مرتب میکنم و شما تند تند لباسها رو درمیاری.واسه همین وقتی خوابی تندی گردگیریهام رو میکنم ولی هنوز خیلی کار دارم.تازه شیرینی هم درست نکردم.
عصر ها هم اگه هوا خوب باشه با کالسکه میریم بیرون واسه خرید کردن. قربونت برم خیلی زیاد ددیی شدی. صبح ها میری انقدر میزنی به در تا ببرمت بیرون یا کفشهاتو میگیری دستت که یعنی بپوشم بریم.
بعد از تولدت عاشق باب اسفنجی شدی تقریبا" هر شب گاهی هم ظهر ها یه کارتون باب اسفنجی میبینی و بابا کلی کارتون باب اسفنجی دانلود کرده ولی شما فقط همونی که بار اول دیدی و دوست داری و من و بابایی دیگه تمام کارتون رو حفظ شدیم.
بابا از ماموریت اهواز که اومد برات عروسک باب اسفنجی گرفته بود که کلی خوشحال شدی. منم اولین کیفت رو باب اسفنجی گرفتم که کلی بهش ذوق میکنی.
جدیدا"مستقل بودن رو دوست داری و باید همه چیز رو خودت تو دستت بگیری و بعد بخوری از لیوان آب گرفته تا بستنی و.....حالا بعضی هاشو میشه بهت بدم ولی مثلا" یه روز که داشتیم بستنی میخوردیم با کلی داد و بیداد بستنی من رو گرفتی و اول با قاشق میخوردی بعد قاشق و کنار گذاشتی و با دست شروع کردی به خوردن آخرسر هم ریختی روی فرش و با انگشت پخشش میکردی.
خدا نکنه چیزی که بهت میدم و دوست نداشته باشی سریع تفش میکنی بیرون و دیگه هم نمیخوری. عاااااااشق پلویی هر نوعش که باشه واسه همین کمتر سوپ درست میکنم یا سوپت رو میریزم روی برنجت تا بخوری.
صبحونه واقعا" میمونم چی بهت بدم یکی دو روزه نون و کره و مربا رو امتحان کردم لااقل جند تا لقمه کوچولو میخوری. تخم مرغ که یه زمانی خیلی دوست داشتی و دیگه نمیخوری هر مدلی که بگی و امتحان کردم نشد. مامان سیمین میگه تخم مرغت رو رنده بکنم تو غذات تا بخوری.
از توی نت چند تا دستور تهیه تخم مرغ پیدا کردم .یکیش رو درست کردم که خدا رو شکر فعلا" دوست داری.
12 بهمن هشتمین دندونت هم نیش زد و حالا شما 4 تا دندون بالا داری و 4 تا پایین و دندون کرسی پایینت هم سفید شده و همش نق میزنی و لجوجی میکنی.ایشالا که زودتر نیش بزنه.
خیلی زیاد وابسته من شدی و همش باید پیشت باشم وگرنه چنان بغضی میکنی و شروع میکنی به نق زدن و بعدش هم میزنی زیر گریه. با خاله رفته بودیم خرید و شما بغل خاله نمیرفتی تا من مانتو پرو بکنم. خاله میگفت همش اتاق پرو رو با انگشت نشون میدادی و صدات میومد که مااااااااااامااااااااا میگفتی. آخر سر هم اومدی تو اتاق پرو و نزاشتی لباس بپوشم.
مامانی نازم امسال هم تموم شد و چه سال قشنگی بود چون خدا جون یه فرشته ناز به ما داده و همه این 365 روز سال 1393 پر از خاطره های قشنگ شد واسه من و بابا بهزاد.
دومین بهار زندگیت مبارک عزیز دلم ایشالا بهارهای زیادی رو ببینی .
ایشالا سال خوبی واسه همه دوستهای گلم باشه و ایشالا خدا نی نی های نازتون رو حفظ بکنه.
بهراد مامان عااااااااااااااااااااااااااشقم