چهارده ماهگی بهراد+شیرین زبونیهاش+اولین مسافرت
سلام بهراد عزیزم سال نو مبارک عشقققققم
این اولین پست سال 1394هست که برات مینویسم. الان ساعت 6 عصر 15 فروردینه و شما بعد از کلی بازیگوشی خوابیدی.
خدارو شکر تعطیلات خیلی خوب بود و خوش گذشت. لحظه تحویل سال خواب بودی واسه همین سفره هفت سین رو روی زمین چیدم و بعد هم چون دیر وقت بود و خسته بودم گذاشتم بمونه و فردا صبح بچینمش روی میز. صبح بعد از عید دیدنی با بابا و مامان اولین کاری که کردی ظرف سنجد رو ریختی زمین و چند تا شیرینی خرد کردی روی زمین. سریع سفره رو جمع کردم و گذاشتم روی میز.
بابا بهزاد به شما عیدی پول داد و برای من هم یه گوشی موبایل خرید(آخه گوشی مامانی خیلی داغون شده بود) دست بابایی درد نکنه.
روز اول فروردین رفتیم ملایر نو عید مامان بزرگ بابا و ظهر برگشتیم. عصر هم رفتیم عیدی بابا امیر و مامان سیمین که یه کفش خوشگل بهت عیدی دادن.
شما اولین مسافرت زندگیت رو رفتی شمال و حسابی کیف کردی. 3فروردین با خاله و شوهرش و بابام اینا رفتیم رامسر و تا 8 فروردین هم اونجا بودیم . خدا رو شکر اصلا بارندگی نبود و هوا به جزء کمی سرد بودن خیلی عالی بود. اولین بار که دریا رو دیدی چنان ذوق میکردی که نگو. قربونت برم الهی دست مامان رو گرفته بودی و میدویدی.
خیلی خیلی مسافرت با بچه سخته همش تو ماشین نق میزدی که بریم بیرون . یا مدام نگران تغذیه ات بودم واسه همین شبها ناهار فردا رو برات درست میکردم تا یه وقت دیر و زود نشه ناهار خوردنت. بسیار لجوج دندون بودی و هستی و همش آویزون من بودی و کمتر پیش کسی میرفتی. ولی روی هم رفته سفر خوبی بود و خوش گذشت. هر جا میرفتیم همه عاشقت میشدن و کلی قربون صدقت میرفتن. ما هم مدام زیر لب برات ماشالا میگفتیم .
بعد از مسافرت هم که به دید و بازدید ها رسیدیم و کلی عیدی جمع کردی فدات بشم. میخوام برات حساب پس انداز باز بکنم ولی هنوز نمیدونم کدوم بانک بزارم.
ولی اصلا" نمیشد بیشتر از یک ربع جایی بشینیم چون شما شیرجه میزدی به سمت آجیل و شیرینی و یا پخش میکردی کف زمین یا میزاشتی دهنت.
14ماهگیت مبارک شیرین زبون من. به موقع نتونستم بیام و برات بنویسم.
قشنگ بزرگ شدنت و عاقل شدنت رو میبینم و حس میکنم.دیگه ماشالا حرفهامون رو خوب گوش میکنی و واکنش های جالب نشون میدی. مثلا" بابا بهت یاد داده دست به سیم برق و موبایل و عینک نزنی و شما تا نزدیک این جور وسایل میشی انگشتت رو تکون میدی که خطرناکه.....
از کلماتی که تو این یک ماه یاد گرفتی بگی:
هاپو=هاپ
حموم=حمو
بابا حسن(پدر شوهرم)=حسسس
عمو (و تمام مردهایی که غریبه باشن)=عم
عمه=عمهٌ
توپ=پوووووو
دریا=دررر
میمی=می می
ببعی=ببببع
عشقم یه فرفره تو شمال برات خریدیم و مامان سیمین فوت کردن بهت یاد داد.
وقتی پی پی میکنی انقدر میزنی روی پوشکت و یه صداهایی درمیاری که جات رو عوض بکنم . مامان سیمین میگه این خیلی خوبه و اگه همین طوری بمونه از پوشک گرفتنت راحته.
بسسسسسسیار وابسته می می شدی و شده یه وسیله بازی و وقت و بی وقت طلبش میکنی که خیلی نگرانم کرده.
بهرادم هنوز ترس راه رفتن داری و من خیلی نگرانم. آخه همه هم سنهای خودت راه افتادن. شما هم بلدی راه بری ها فقط ترس داری . دوستهای گلم اگه راه حلی بلدیت بهم بگید.
ایشالا عکسها رو هم به این پست اضافه میکنم.
بهراد نازم خیلی زیاد دوستت دارم