5 ماهگی بهراد با چهار روز تاخیر+کلی ماجرای دیگه
سلام عشششق مامان
خوبی نفسسسسسم
قربونت برم الهی بهراد مامان پنج ماهگیت مبارک عزیزم.
ببخش دیر اومدم. آخه جمعه ظهر بابا بهزاد رفت ماموریت اردبیل وای که چقدر سخت بود وقتی داشت میرفت کلی گریه کردم. عصر بار و بندیلمون رو جمع کردیم و مامان سیمین و بابا امیر اومدن دنبالمون و رفتیم پارک و بعد رفتیم خونشون و تا دیروز صبح اونجا بودیم. دیروز هم که کلی خونه رو مرتب کردم و واسه بابایی هم افطاری درست کردم دیگه نشد بیام تو وبلاگت. راستی اولین ماه رمضان پسرم هم مبارک باشه.
به جزء دوری بابا بهزاد بقیه اش خیلی خوش گذشت انقدر که نشد تو این مدت بیام و تو وبلاگت بنویسم آخه اونجا همش سرگرم بودیم.
دیروز که بابایی رو دیدی کلی ذوق کردی و تند تند دست و پاهات رو تکون میدادی و میخندیدی. قربونت برم تو هم مثل مامان دلت تنگ شده بود.
کیک تولد پنج ماهگیت رو پنجشنبه درست کردم که بابا باشه و کلی عکس گرفتیم بعد هم شام دعوت بودیم خونه مامان سیمین به خاطر تموم شدن کنکور دایی.
فدات بشم لثه هات به خاطر دندون درآوردن خیلی اذیتت میکنه و همش دستت توی دهنته. جدیدا" هم که هر چیزی رو بگیری مستقیم میکنی دهنت. خیلی لجوج شدی و کلی بهانه میگیری عزیزم.
از خوابت بگم که ظهر ها هر چی لالایی بلدم برات میخونم و شما هم مشغول شیر خوردن با چشمهایی بسته دیگه وقتی مطمئن میشم خوابی میزارمت توی جات ولی زود چشمهات رو باز میکنی و بهم میخندی و دوباره تکرار.... تو خواب هم هر حالتی باشی باید برگردی به پهلو تا خواب عمیق بری حالا عکسش رو میزارم تا ببینی.
پسر عزیزم شنبه 7 تیرماه سالگرد روزی بود که ما فهمیدیم یه نی نی ناز خدا بهمون هدیه داده. وای که چه روزی بود صبح جمعه بود از خواب که بیدار شدیم من سریع رفتم بی بی چک رو امتحان کردم و دیدم بعللللللللله خدای مهربون به من لیاقت داده و من دارم مامان میشم. خدایا خیلی خیلی ممنون به خاطر این هدیه زیبا و سالمی که به ما دادی.
تو ادامه مطلب چند تا عکس میزارم.
بهراد مامان خیلی زیاد عاشقتم