یک هفته سخت و بد ....
سلام پسر نازنینم سلام پسر صبورم
مامان این هفته ایی که گذشت خیلی خیلی هفته بدی بود ولی بازم خدارو شکر حالا برات تعریف میکنم.
جمعه شب مامان سیمین و بابا امیر با دایی رفتن مسافرت. شب احساس کردم کمی بدنت داغه گفتم شاید مال دندونت باشه آخه این روزها خیلی دندونت اذیت میکنه. تا صبح هم خیلی بیتابی میکردی ولی صبح بهتر بودی. دو روز بعد شبنم دختر داییم اومد یه سری بهمون زد و گفت شیوا زیر گوش سمت راست بهراد ورم کرده دست گذاشتم دیدم آره ورم داره و سفت شده. نگی چه مامان بدی نفهمیده بچه اش مریضه آخه قربونت برم انقدر تو صبوری که هیچ علائم مریضی نداشتی شیرت رو خوب میخوردی و بازی هم میکردی.
خلاصه فردا رفتیم پیش دکترت و گفت عفونت داری و علتش هم فعلا معلوم نیست ممکنه از یه سرماخوردگی کوچیک باشه. تاآزمایش بدی بعد گفت آنتی بیوتیک باید بخوری تا دو روز اگه عفونت برطرف نشد باید بستری بشی. دیگه هیچی از حرفهای دکتر رو نمیشنیدم و تا اومدیم بیرون از مطب زدم زیر گریه.
بهزاد دلداریم میداد که ایشالا چیزی نیست ولی من نگران.
با بابا رفتیم آزمایشگاه من همه مسیر رو گریه میکردم اونجا بهم گفتن بخوابونمت روی تخت تو هم مشغول بازی کردن شدی تا آقای دکتر اومد بعد گفت بیرون باشید تا آزمایش تموم بشه. وای وقتی صدای جیغ و گریه ات به هوا رفت منم بیرون پا به پات گریه میکردم .وقتی صدام زدن که بیام پیشت و آرومت بکنم بدو بدو اومدم پیشت و صورتم رو چسبونده بودم به صورتت و گریه میکردم و قربون صدقت میرفتم. هنوزم که دارم یاد اون روز میکنم اشکهام میاد.
فردا جواب آزمایش رو گرفتیم ولی دکترت رو پیدا نکردیم و پنجشنبه رفتیم مطب. دکتر دوباره معاینه کرد و آزمایشت رو دید و گفت آنتی بیوتیک اثر نکرده و باید بستری بشی. وای خدای من یهو دلم خالی شد و نگران و گریه و....
بابا بهزاد میگفت نمیزارم بچه ام رو بستری بکنن و سوراخ سوراخش بکنن منم میگفتم چاره ایی نداریم از یک طرف دوست نداشتم بستری بشی از یک طرف هم نگران عفونتت بودم. قرار شد با یک دکتر دیگه هم مشورت بکنیم و رفتیم پیش دکتر ابراهیمی ایشون هم آزمایش رو دید و هم معاینه ات کرد و قرار شد تا دو روز آنتی بیوتیک قوی تر بخوری تا ببینیم اثر میکنه یا نه.
خوشحال از اینکه نمیخوای بستری بشی و ناراحت به خاطر خوردن آنتی بیوتیک تو این سن کم. ولی مامان به قول بابا بهزاد خوردن آنتی بیوتیک بهتر از بستری تو بیمارستان آلوده است.
تمام این روزها و شبها فقط دعا میخوندم و گریه میکردم. کلی نذر و نیاز کردم تا ایشالا عفونتت تموم شده باشه.
دیروز شنبه که بردمت دکتر نمیدونی چقدر استرس داشتم دکتر معاینه کرد و گفت عفونت داره جذب میشه و آزمایش نوشت برای فردا دوشنبه تا مطمئن بشیم. خدایا شکرت چقدر خوشحال شدم و اشک شوق ریختم.
بهزادم ممنون که نزاشتی پسرمون بستری بشه و تو این مدت کلی دلداریم میدادی.
مامانم تو این یک هفته ایی که نبود چقدر نیازش داشتم و بیشتر چون نبود خودم رو باخته بودم.
چون مامان سیمین راه دور رفته بود اصلا"بهش نگفتیم تا دیشب که برگشته بودن و مامان سیمین کلی ناراحت شد و گریه کرد که چرا من تو این یک هفته ایی که نبودم این بلاها سر بهراد اومده.
خدایا باز هم شکرت که پسرم حالش خوبه و الان داره با باباش بازی میکنه.