سوپ خوردن بهراد+تولد خودم
سلام فندق کوچولوی مامان و به قول بابا سلام تخمه آفتاب گردونم
این روزها حسابی سرگرمم میکنی و من وقت هیچ کاری ندارم. هر روز خدا رو به خاطر پسر سالمی که بهمون داده شکر میکنم.
فدات بشم الهی دیگه ظهرها سوپ برات درست میکنم و شما هم خدا رو شکر خیلی دوست داری. فقط بعضی وقتها زبونت رو میاری جلو دهنت که با زبونت غذا بخوری. و من کلی شعر میخونم تا شما بخوری.
صبح و عصر هم حریره بادام و کنجد میخوری. با هر قاشقی که میزارم دهنت دو تا دستهاتو هم تندی میبری تو دهنت و کمک میکنی تا قورت بدی. بعد دیگه از بالای صورت تا دست و بعضی وقتها هم پاهات میرن زیر غذا و کثیف کاری در حد تیم ملی. و من هم کاری باهات ندارم تا غذات تموم بشه بعد مستقیم تو حموم. تازه کمک من قاشق رو هم میگیری و میبری تو دهنت و وسط راه هم نصفی از غذا چپه میشه تو دست و ....
شنبه 18 مرداد تولد مامان بود و با بابایی تصمیم گرفتیم بریم عشقولانه بازی.واسه همین ساعت8 شب شما رو بردم پیش مامان سیمین و رفتیم پیتزا خوردیم و کلی یاد سالهای قبل افتادیم. ولی وسطهاش من هی میگفتم بهراد مامان دلم برات تنگ شده و بابایی میگفت حالا یه بار تنها اومدیم بیرون ها..
بابا گل و یه کیک خوشگل هم گرفته بود کادو هم قرار شد با هم بریم بگیریم که فعلا" نتونستیم بریم چون بابا این روزها همش اضافه کاره و دیر میاد خونه وقتی هم میاد خسته و کوفته. فدای همسر مهربونم برم من
یه سوال از مامانهای گل:
شما برای صبحونه و عصرونه نی نی هاتون چی میدید؟ آخه من فقط حریره بادام میدم و میترسم چون غذا تکراریه زده بشه از غذا.
بهراد بعد از خوردن حریره بادام