بهراد فندق کوچولوبهراد فندق کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

بهراد کوچولو

16ماهه شدن پسرم +سفر به مشهد مقدس+راه افتادن بهراد+رویش دندانها....

1394/3/15 23:48
448 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک ملوس مامان

16 ماهگیت مبارک باشه ملوسک من

این بار خیلی دیر اومدم تو وبلاگت بنویسم . چند وقتی هست که متنها رو نوشتم ولی منتظر عکسها بودم که بابا از گوشیش بهم بده که یا وقت نمیشد یا اینکه یادش میرفت.

بالاخره امام رضا بعد از کلی انتظار ما رو هم طلبوند و 7 خرداد ماه (دقیقا" شب 16 ماهه شدنت)با قطار راهی مشهد شدیم. دو سه روز قبل سفر خونه مامان سیمین شما قدمهای کوچولوت رو برداشتی و به تنهایی فاصله بین من و مامان سیمین رو طی کردی و آنچنان ذوق میکردی که نگو. بعد هم کلی تو خونه با بابایی تمرین کردیم و یه جورایی ترست کمتر شده بود. من هم که این چند وقت تمام فکرم راه رفتن تو گل پسر بود کلی خوشحال شدم.

حالا برگردیم سراغ سفر مشهد بعد دوباره از راه رفتنت میگم.......

خیلی خیلی سفر خوبی بود و کلی خوش گذشت. بماند که شما کلی اذیت کردی و شیطونی میکردی. قبل سفر استرس داشتم تو مدت سفر غذا بهت چی بدم ولی استرسم بیخود بود و هر چی خودمون میخوردیم شما هم میخوردی. هوا خیلی گرم بود و سعی میکردیم وقتی هوا خنکتر میشه بریم بیرون. 

عاشق آب شده بودی و تا حوضهای پر آب صحن های امام رضا رو میدیدی آبی آبی میگفتی و حتما باید میزاشتیمت کنار حوض تا آب بازی بکنی. خودت آب میریختی به صورتت و پاهات و با گریه میآوردیمت بیرون....

الان هم تا آب میبینی میری آب بازی.....

قربونت برم امام رضا که بهرادت رو طلبوندی. با بابایی کلی اشک شوق ریختیم به خاطر این که سه نفری رفتیم پیش امام رضا....عزیزم بابا بهزادت چند بار نزدیک ضریح  بردت و میگفت فکر میکردی مسابقه سریع دو تا دستهای کوچولوت رو میچسبوندی به ضریح و ذوق میکردی. مامان قربونت بره الهی.... بابا میگفت نزدیک ضریح که صلوات میفرستادن تو هم "الله هم "رو میگفتی و بقیش رو آهنگش و میزدی.

موقع نماز خوندن تو کالسکه واینمیسادی و میزاشتمت کنار کالسکه تو هم مشغول بازی میشدی یا با نی نی های اطراف کالسکه رو هول میدادید تا من نمازم تموم بشه. اونجا ترس راه رفتنت بیشتر ریخته بود و به هوای نی نی های دیگه کمی راه میرفتی و من کلی خوشحال بودم....

12 خرداد ماه برگشتیم از مشهد و شما دقیقا" از همون روز لجوجججج شدی و خیلی زیاد نق میزنی. راه رفتنت کمتر شده و نگرانیهای من دوباره برگشته....

همش باید دست من رو بگیری و راه بری و تا چیزی که میخوای رو بهت ندم یا جایی که میگی و نبرمت جیغ و داد میکنی و گریه میکنی.... جدیدا" هر چیزی رو که بهت میدم وقتی که دیگه نمیخوایش پرتش میکنی که من اصلا" دوست ندارم. هر بار هم بهت تذکر میدم ولی فایده نداره......

اولین دندون کرسی پسر گلم هم 8 خرداد بعد از حدود یکماه اذیت کردن بهراد و مامانش بالاخره نیش زد (بالا سمت چپ)و کلی خوشحالم کرد. گفتم از مشهد که برگشتیم لجوج شده بودی . شکمت هم چند بار تو روز کار میکرد و تقریبا" اسهال بودی که دیدم16خرداد دندون کرسی پایین سمت چپ نیش زد و فرداش17 خرداد ماه کرسی پایین سمت راست نیش زد.

قربونت برم الهی که در عرض یکماه سه تا دندون درآوردی و همه اون لجوجیهات به این خاطر بود. با این حساب 11 مروارید گرانبها توی دهن کوچولوت داری و باید قول بدی خیلی خیلی زیاد ازشون مراقبت بکنی.

 

شیرین زبون بودی و این روزها خیلی خیلی شیرین تر شدی و کلی ذوقت رو میکنم. هزار ماشالا خیلی هم باهوش هستی و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم. 

این روزها سرگرم ماه مبارک رمضان هستیم یا مهمون داریم یا میریم مهمونی. سحر ها پا میشم سحری بابایی رو آماده میکنم و شما هم در خواب ناز هستی. مامان هم که به خاطر شیر دادن به شما گل پسری نمیتونه روزه بگیره.

بهرادم خیلی زیاد دوستت دارم انقدر که حتی فکرش هم نمیتونی بکنی

پسندها (4)

نظرات (1)

شادمهر کوچولو
1 شهریور 94 16:21
زیارتت قبوووووووول 16 ماهگیت مبااااااااارک بهراد جون همیشه به گردش و شادی
شیوا مامان بهراد
پاسخ
فدای تو عزیزم. ایشالا شما هم همیشه شاد باشید