21ماهگی عشق کوچولوی ما

سلام قشنگم.............سلام زندگیم....................

بهراد مامان 21ماهه شدی و هر روز دل مامان و بابا رو با کارهات و حرف زدنت آب میکنی....

وای قشنگم انقدر ناز حرف میزنی که میخوام بخورمت مثل طوطی هر چی بگیم تکرار میکنی ولی نصفه نیمه

بابا هر کاری بکنه شما هم مثلش انجام میدی. مثلا بابا چند وقت پیش پیچ گوشتی آورده بود و یه چیزی درست میکرد شما هم پیچ گوشتی خودت و آورده بودی و شروع کردی به تعمیر . بابا کلاه سرش باشه تو هم کلاهتو میپوشی اگه در بیاره تو هم درمیاری...........

تو پست قبلی یادم رفت بنویسم دندونهای نیش بالا دراومدن.(7مرداد) و یه ده روزی هست خیلی خیلی لجوجی میکنی و همش نق میزنی بعضی وقتها کلافم میکنی. کلی به دلت راه میرم و قربون صدقت میرم ولی باز نققققققققق

وقتی داریم شام میخوریم همش نق میزنی که ماااااااااااامااااااااااا بعد هم دست من رو میگیری که بریم تو اتاق بعد که میریم تو اتاق هیچکاری نمیکنی......

عشق مامان چند ماه دیگه دو ساله میشی ..... وای خدا چقدر داره زمان زود میگذره..... 

بهرادم آروم آروم بزرگ بشو میخوام لحظه به لحظه باهات زندگی بکنم وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه دستت و میگیرم و نگاهت میکنم.

بهرادم وقتی دعوات میکنم بغض میکنی و من میمیرم برات سریع بوست میکنم. جدیدا دل نازک شدی و تا کمی بلند باهات حرف بزنم ناراحت میشی.... چند شب پیش بابا سر سفره داشت در مورد یه موضوعی حرف میزد و کمی صداش رفته بود بالا تو هم جدی مثل بابا حرف میزدی ولی با زبون خودت (مثل چینی ژاپنی ها) و دستهاتم تکون میدادی من مرده بودم از خنده....

میدونم بعضی وقتها مامان خوبی نیستم تو من رو ببخش........

فعلا مهدکودک رو بیخیال شدم تا بعد از عید چون هوا سرده و هم تو رفت و آمد مشکل داریم هم میترسم تو مهد تند تند مریض بشی. تو خونه خیلی باهات بازی میکنم تا حوصله ات سر نره.......

خدای مهربون کمکم بکن مامان خوبی برای بهرادت باشم