22ماهگی بهراد...........
سلام عزیز دلم
22ماهگی گل پسرم مبارک باشه........
این روزها قشنگ بزرگ شدنت رو حس میکنم.... وقتی از به قول خودت د د میایم میشینی و کفشهات و از پات درمیاری و کلی ذوق میکنی بعد جورابات رو کمی شل میکنم و اونها رو هم درمیاری و بعد میگی ماماااان یعنی من بگم آفرین و برات دست بزنم......وای نمیدونی چه حس خوبی بهم میده این کارهات.......
بعد از یه سوختگی ادرار تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمت خیلی هم تلاش کردم میرفتیم دستشویی و کلی شعر میخوندیم و آب بازی میکردیم ولی دریغ از یه قطره جیش تا میومدیم بیرون جیش میکردی و میگفتی جیششش منم فهمیدم که فعلا زوده واسه همین پروژه از پوشک گرفتنت رفت واسه تابستون ایشالا.
دایی از نمایشگاه کتاب امسال برات چند تا کتاب انگلیسی خریده بود و منم اون چند تا کلمه ایی که از نظر تلفظ مطمئن بودم انگلیسیش رو هم بهت میگفتم(آخه مامان انگلیسیش اصلا خوب نیست برعکس خاله که مدرس زبانه)
با کمال تعجب دیدم تو یادشون گرفتی و من کلی ذوقت رو میکنم.
الان توپ و کتاب و سیب و تختخواب و ماه رو به انگلیسی بلدی
حرف زدنت هم ماشالا خیلی بهتر شده جدیدا برامون شعر میخونی ولی با زبون خودت و من و بابا دلمون ضعف میره برات.
انقدر قشنگ میشماری که نگو یکو دو رو بلدی بعد اون وسط ها یه چیزهایی میگی و بعد نه و ده
جدیدا کمی با اسباب بازیهات بازی میکنی و یه چند دقیقه ایی سرگرم میشی مامان سیمین میگه دو سالت بشه بهترم میشی
اولین برف امسالت رو 14آذر دیدی و کلی تو بالکن با هم برف بازی کردیم تو هم تند تند میگفتی بررف.بابا که از سر کار اومد یه گلوله برفی بزرگ با خودش آورد خونه و با هم کلی بازی کردید.
امروز 17آذر بابا امیر موهای نازت رو کوتاه کرد و کلی ماه تر شدی. دست بابا امیر درد نکنه.
شبها اول یه شیشه شیر میخوری بعد اگه ببینم حوصله داری با هم مسواک میزنیم .یه کلیپ آموزشی مسواک برات از نت دانلود کردم اون و میزارم و تو هم مثل اون نی نی مسواک میزنی ولی اصلا نمیزاری من دست به مسواکت بزنم.بعد هم کتاب قصه میخونیم و بعد می می میخوری تا خوابت ببره. وای خدا چند ماه دیگه چطوری از شیر می می بگیرمت
خدایا به خاطر همه چیز شکر