بهراد لجباز میشود....
سلام عشقم خوبی نفسم میخوام از این چند روز برات بگم که حسابی مامان رو خسته کردی. یه چند روز بود با می می سمت راستم نیمه قهر بودی کلی بازیت میدادم تا ازش شیر بخوری. چهارشنبه شب بود که عمه و عمو و مامان محبوبه اومدن سری بهت بزنن شما هم بعد از دو ساعت که بیرون بودی و کلی خوش گذروندی مشغول شیر خوردن بودی. تا شما مهمونها رو دیدی شروع کردی به گریه کردن اونم چه گریه ایی خونه رو گذاشته بودی تو سرت . هر چی بابایی ساکتت میکرد نمیشد که نمیشد. طفلکیها عمه و مامان بزرگ از اتاق رفته بودن بیرون که شما نبینیدشون و گریه ات بند بیاد. حالا من هر چی شعر بلد بودم خوندم و سعی میکردم بهت شیر بدم تا آروم بشی تا اینکه کمی شیر خوردی و آروم شدی و چند د...
نویسنده :
شیوا مامان بهراد
12:12