نوزده ماهگی بهرادم با تاخیرو بیست ماهگی+ خیلی خبر و عکس
سلام عشق کوچولوی مامان
خوبی زندگیم
نوزده ماهگیت مبارک باشه عزیز دل مامان و بابا البته با تاخیر طولانیییی و بیست ماهگیت مبارررررررک
تو این چند وقت که نبودم خیلی اتفاق های مهم و خوب افتاده......
از وابستگیت بگم که بسسسسسیار زیادتر شده و تو این فکرم یه دو ساعتی بزارمت مهد تا یه کم وابستگیت کمتر بشه. وقتی تنها تو خونه هستیم همش بهم میچسبی و دنبالم میای ولی جای دیگه که میریم اصلا" پیشم نمیای و سرگرم هستی!!!!
چند وقتی بود که دوباره بد غذا شده بودی اصلا" صبحانه نمیخوری صورتت و برمیگردوندی و اصلا" دهنت باز نمیشد. به زور کمی شیر و کیک میخوردی یا کمی میوه. خدا رو شکر بهتر شدی.
تخم مرغ اصلا" نمیخوری و منم کلک میزنم بهت و قاطی برنج بهت میدم که بخوری.رفتیم دکتر واسه چکاپ که شربت زینک نوشت واسه بد غذا شدنت.
توماه شهریور عروسی پسر عموی مامان بود و تمام مدت عروسی تو نق میزدی و همش بغل من بودی حتی بغل بابا بهزاد هم نمیرفتی. اصلا" نمیدونم عروسی چطور بود......
خبر مهم اینکه بابایی و شوهر خاله ویدا با هم شریکی یه مغازه پوشاک زنانه باز کردن که کار دوم بابا بشه و دیگه بابا از صبح که میره شرکت بعد هم میره پاساژ و ساعت11 شب میاد خونه.
بعضی وقتها که خیلی بهونه بابایی رو میگیری میبرمت پاساژ و تا از پله ها میریم پایین بلند بلند بابایی رو صدا میزنی. قربون پسر باهوشم برم من.....
خدا رو شکر که تو پیش من هستی و من همه وقتم با تو میگذره وگرنه از صبح تا شب تنها بودم و خیلی سخت بود.ولی پسر نازم بابا بهزاد واسه زندگی قشنگمون تلاش میکنه تا ما تو آسایش و راحتی باشیم.
بهزادم خیلی زیاد دوستت داریم.
هر لحظه یه کار جدید میکنی و یه شیطونی جدید و منم با ذوق نگاهت میکنم. روزها کلی با هم بازی میکنیم. عصرها یا میریم پارک یا تو محوطه نزدیک خونمون سه چرخه بازی میکنی. البته بگم که بعضی وقتها سوار سه چرخه نمیشی و تو جلو راه میری و به من میگی سه چرخه رو پشت سرت بیارم....
از حرف زدنت بگم که اول کلمه ها رو میگی و منظورت و میفهمونی.
29 شهریور اولین مسواک و خمیر دندون رو برات خریدم و هر شب با هم مسواک میزنیم
باز کردن:با
رفتن:رف
دست:دس
پا:پا
چند وقت پیش که بارون میاومد شما اولین بار بود بارون و میدیدی و تا دیدی گفتی حم یعنی حموم.
عشق مامان خیلی دوستت دارم
"عکسها رو به زودی میزارم قول میدم قول"