بهراد فندق کوچولوبهراد فندق کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

بهراد کوچولو

عشق مامانش

سلام پسر کوچولوی مامان خوبی عشششششششششقم مامان این روزها یه عاااااااااااااااالمه کار داره و شما نمیزاری که انجامشون بدم. اگه بیدار باشی و من گردگیری بکنم پشت سر من میای و خراب کاری میکنی. من کشو مرتب میکنم و شما تند تند لباسها رو درمیاری. واسه همین وقتی خوابی تندی گردگیریهام رو میکنم ولی هنوز خیلی کار دارم. تازه شیرینی هم درست نکردم. عصر ها هم اگه هوا خوب باشه با کالسکه میریم بیرون واسه خرید کردن. قربونت برم خیلی زیاد ددیی شدی. صبح ها میری انقدر میزنی به در تا ببرمت بیرون یا کفشهاتو میگیری دستت که یعنی بپوشم بریم.  بعد از تولدت عاشق باب اسفنجی شدی تقریبا" هر شب گاهی هم ظهر ها یه کارتون باب اسفنجی میبینی و ...
20 اسفند 1393

13ماهگی بهرادم

سلام زندگی مامان 13 ماهگیت مبارک عزیز دلم  این روزها خیلی کنجکاوتر و شیطونتر شدی فدات بشم الهی. وقتی داری چیزی میخوری بهم آویزون میشی و بلند میشی بعد دستت رو میگیری به مبل و میری دوری میزنی و برمیگردی منم دیگه دنبالت نمیام چون تو رفتن محتاط تر شدی. نگاهت میکنم که جای خطرناک نری. همچنان تمرین راه رفتن میکنیم و شما بلدی ها ولی انگار باورت نشده و هنوز جایی رو میگیری و راه میری. همچنان گیر میدی به هر چی در تو خونه هست از درحموم گرفته تا دستشویی و... تا بازشون نکنم هم ول کن نیستی.  علاقه پیدا کردی به جارو برقی و تو روز گیر میدی چند بار روشنش بکنم. وقتی هم خاموش باشه صداش رو یه طور نازی درمیاری که نگو با ...
8 اسفند 1393

بهراد در مسابقه

سلام خاله های مهربون بهراد جون توی مسابقه کودک خوشتیپ من در نی نی سایت شرکت کرده خوشحال میشم بهش رای بدید http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015021713470889987   ...
28 بهمن 1393

روزمرگی های پسرم

سسسسسسسسسسسسسسلام فرشته کوچولوی من این روزها از صبح تا شب دنبالتم و چشم ازت برنمیدارم تو هم با اون پاهای کوچولوت به همه جا سرک میکشی. خیلی ترست ریخته و شجاع تر قدم برمیداری ولی هنوز یه جا رو کمک میگیری. تو روز چند بار من رو میکشونی سمت کمدت و میگی که درش و باز بکنم بعد تا جایی که قدت برسه هر چی باشه میریزی زمین و این کار و بارها و بارها انجام میدی. میری در حموم وایمیسی و محکم میزنی به در که بازش بکنم و بعد میریم داخل و چرخی میزنیم . در جاکفشی و باز میکنی و هر چی میگم این کثیفه گوش نمیکنی و محکم درش و میزنی به هم. انقدر بانمک دستت و میگیری به کامیونت و باهاش راه میری که من و بابایی میخوایم بخوریمت . همچنان بی علاقه به اسباب ب...
27 بهمن 1393

بهراد جونم یک ساله شد

سلام فرشته آسمونی مامان و بابا بهرادم   تولد یکسالگیت مبارک عزیز د لم تو این یک سال 6 تا 8 هر ماه من میرفتم تو خاطرات به دنیا اومدنت و این ماه خیلی بیشتر این روزها رو یاد کردم.... امروز همش بغضم میگیره و از خوشحالی محکمتر بغلت میکنم و محکمتر بوست میکنم. خدایا شکرت که من رو لایق مادر شدن دونستی و یکی از فرشته های ناز و معصومت رو به ما دادی. خدایا ..خدایا.... دیشب کلی عکسهای کوچولویت رو دیدم و با هر کدومشون کلی خاطرات برام زنده شدن.  شبها دستم رو از بین نرده های تختت رد میکنم و محکم دستت رو میگیرم و کلی غرق نگاه معصومت میشم و خدا رو شکر میکنم.... تو این یک سال لحظه به لحظه هاش برام شیرین و پر...
8 بهمن 1393

با پسرم....

سلام شیطونککککککککککککک مامان  خوبی فدات بشم این روزها همش برمیگردم به پارسال این موقع و کلی خاطرات برام زنده میشن. چه زود تو داری بزرگ میشی و رشد میکنی. مامان یه دفتر خاطرات داره که جزئیات موقعی که توی دلم بودی رو نوشتم و شبها وقتی میخوابی میرم اونها رو میخونم. بهرادم پسر ناز و مهربونم همش با هم بازی میکنیم و کتاب میخونیم.عاشق کتابی و من از دو ماهگیت برات کتاب میخوندم. عاشق خوردن غذا ومیوه با دستی و منم هیچ کاری باهات ندارم و اجازه میدم راحت باشی. عاشق فضولی کردنی و به همه جا سرک میکشی.کافیه یه چیز جدید ببینی تا قشنگ زیر و روش نکنی ول کن نیستی.... عاشق بابایی هستی تا صدای در و میشنوی سریع راه میفتی و فک...
23 دی 1393